سفارش تبلیغ
صبا ویژن



علوم انسانی میان ما و آنها -

   

چندی پیش مقاله ای پیرامون علوم انسانی نوشتم که در نشریه دانشجویی حضور چاپ شد.علوم انسانی همواره یکی از دغدغه های من بوده. امیدوارم بتوانم از این پس بیشتر در حاقه به آن بپردازم.

علوم انسانی میان ما و آنها

در رنساس و بعد از پایان حاکمیت ظلمانی و خرافی کلیسا در غرب ، متفکران غربی در جستجوی معنای جدیدی از علم ، مفهومی را ارائه کردند که معنایی کاملا" متفاوت از آنچه در گذشته به علم اطلاق می شد دارد . این معنا عبارت است از : «شناخت تجربی – منطقی از روابط کمی پدیده ها به صورتی که به یافتن رابطه کمی ثابت ( قانون علمی ) بینجامد و به تسلط ما بر طبیعت و تأ ثیر و تصرف از پدیده ها برای بهرمندی از آنها منجر شود . »به لحاظ فوق « علم جدید » را غالبا" « علم تجربی » خوانده اند . ( 1)

و از آنجا که ریاضیات علمی است که موضوع اش کمیت است و سعی می کند از طریق روابط ثابت کمی به کشف مقادیرمجهول نائل شود ، پس ریاضیات را همگان بینش علم جدید و منطق و زبان آن شمرده اند. ( 2) با این تعریف هر کدام از علوم که قابلیت اندازه گیری بیشتری دارد از اعتبار بیشتری نیز برخورداراست ، پس علوم فیزیک ، مکانیک و نجوم معتبر تر از علوم زیستی است که کمیت هایش به طور مداوم در حال تغییراند  و میزان این اعتبار در مورد علوم انسانی به شدت کاهش می یابد زیرا امکان اندازه گیری در این علم تقریبا" صفر است .

متفکران غربی دستیابی به « علم جدید » را تنها از طریق یک منبع ممکن می دانند ؛ از نظر آنان تنها منبع معرفت بخش حواس و تجربه است و هر آنچه غیر از آن مطرح شود ارزش علمی ندارد و مردود است .

در حقیقت آنچه متفکران غربی از آن چشم پوشیده اند ، منابع معرفت بخش دیگری است که تا قبل از رنساس مورد پذیرش بوده اند . یعنی : عقل ، شهود و وحی .

آنچه غربیان را متقاعد کرد که وحی معرفت بخش نیست ، پرورش افکار خرافی در زمان حاکمیت پاپ ها بوده ؛ تفکری که سال ها غرب را از پیشرفت باز داشته بود لذا اندیشمندان غربی ، دین را تنها یک احساس شخصی دانسته اند و برای احساس نیاز به دین  بشر نیز مبنای روان شناختی و جامعه شناختی قائل اند ، آنها معتقداند دین منشأ الهی ندارد و فقط شکل   پیچیده تر بت پرستی است ، آنها دین را اختراع انسان ها در طول زمان می دانند . ( 3) و در نهایت به این گزاره معتقد اند که « دین و وحی معرفت بخش نیست » لذا در « علوم جدید » هیچ جایگاهی برای مبانی دینی قائل نیستند . البته نکته مهمی که در این میان وجود دارد ، پرهیز از نتیجه گیری عجولانه است که منجر به "سکولار" فرض کردن علم به طور عام می شود . در حالی که اینچنین نیست زیرا علومی چون فیزیک ، ریاضی و شیمی که امروزه بدان « علم جدید » گفته می شود قبل از رنساس در ممالک اسلامی تولید شده اند و هیچ مغایرتی نیز با دین نداشته اند ، به عبارتی این علوم از شرق به غرب صادر شده اند ، ولی بعد از رنساس و به محض ورود به غرب و به دنبال تضاد بین دین و علم در آن وادی تبدیل به « علومی جدید » و سکولارگشتند .

 

نکته مهم دیگر اینکه متاسفانه امروزه تفسیر عوامانه ای از علم در میان اکثریت جامعه و حتی برخی متفکرین به ویژه اندیشمندان حوزه علوم انسانی وجود دارد و آن اینکه « تمام گزاره های علمی به ویژه گزاره های موجود در علوم انسانی ؛ گزاره هایی واقع نما و 100 درصدی هستند. »  و این ددر حالی ست که حتی خود متفکرین غربی در دیدگاه جدیدشان به علم نیز چنین مطلبی را قبول ندارند . ( 3 ) در دیدگاه جدید غربی ها به علم ، گزاره های علمی ، حتی در علوم طبیعی نیز قطعی نیستند .

آنچه از مباحث فوق برای ما اهمیت دارد ، تأ ثیر این تعاریف و رویکردها در پیدایش علوم انسانی فعلی است. آیا با وجود چنین برداشتی از علم ؛ می توانیم علوم انسانی را « علمی » بدانیم ؟ برای روشن تر شدن موضوع به دو رشته شاخص در علوم انسانی یعنی "جامعه شناسی" و "روانشناسی" می پردازیم.

"اگوست کنت" که از وی به عنوان پدر « علم جامعه شناسی » نام برده می شود ، معتقد است :" آنچه تجربی حس می شود حقیقت و علم است و غیر ان چیزی جز خرافات نیست ."(4 ) در واقع وی قائل بر این بود که جامعه را باید همچون قوانین حاکم بر  طبیعت ، بر مبنای الگوی فیزیک تحلیل کرد لذا وی جامعه شناسی را « فیزیک اجتماعی" می خواند وی در این باره می گوید : « من تصور می کنم که بتوانم از هم اکنون جامعه شناسی در دست را معادل کلمه فیزیک اجتماعی مورد استفاده قرار دهم . » (6) بدیهی است چنین رویکردی به انسان و آنچه مربوط به اوست ، شناختی محدود و قشری است که تمام آنچه را که باید در مورد مخلوقی چون انسان در بر گیرد شامل نمی شود و طبیعی است که علم ناشی از معرفتی ناقص ؛ کامل نخواهد بود .

مثال دیگری که در علوم انسانی می توان بدان اشاره کرد ، مکتب رفتار گرایی در روان شناسی است . رفتار گرایان معتقد اند تنها رفتارهایی از انسان قابل اعتناء و معتبر اند که نمود بیرونی داشته و قابل اندازه گیری باشند .

"جان بی واستون" ، پایه گذار این مکتب تا آنجا پیش رفت که معتقد بود: « تنها از راه بررسی آنچه آدمیان انجام می دهند – یعنی رفتار آنان – می توان روان شناسی را به صورت یک « علم عینی » بنیاد نهاد . » (7) لذا روان شناسانِ متأثر از این مکتب برای پیش بینی  و کنترل رفتار آدمی به روان شناسی تطبیقی روی آورد اند ، رویکردی که در آن از آزمایش بر روی حیوانات درباره رفتار انسانها قضاوت می شود . برای مثال همان طور که حیوانات قدرت ایستادگی و خود داری از خوردن را در  هنگام روبه رو شدن با غذایی مطبوع در زمان گرسنگی ندارند ، انسان ها نیز به همین شکل عمل می کنند و یا اینکه همان طور که حیوانات در برابر خطر مرگ تنها راه را گریز از مرگ می دانند ، آدمیان نیز دقیقا" به همین صورت رفتار می نمایند . حال در این میان مفاهیمی چون ریاضت نفس، روزه داری ، شجاعت و شهادت طلبی در کجا قرار می گیرند ، سوالی است که این مکتب - که سالیان طولانی رویکردی غالب در روانشناسی بوده است – پاسخی برای آن ندارد . از مثال های مطرح شده به روشنی در می یابیم که تعریف علم به شکل فوق ، تعریفی ناقص و محدود است و همین امر موجب شده تا علوم انسانی تبدیل به علومی ناقص و غیر قابل اطمینان شود ، علومی که هرچه هستند جز« علوم انسانی » . هر چند شاید بتوانیم آن ها را        « علوم غیر انسانی » نیز بنامیم!

بااین  وجود آیا واقعا نمی توانیم « علوم انسانی » را به شکلی معتبر داشته باشیم ؟ اصلا" علوم انسانی به چه معنا علم است ؟

همان طور که ذکر شد ، تعریف علم هنگامی دقیق و کامل است ، که راه های دستیابی به آن جامع باشد ، یعنی در رسیدن به حقیقت و علم از تمامی چهار منبعِ  معرفت بخش استفاده شود . خداوند در آیه 46 سوره مبارکه حج نیز با ظرافت به این منابع اشاره فرموده اند  : « آیا کسانی که تو را تکذیب می کنند ، در زمین گردش نکرده و با دیده ی عبرت به این ویرانه ها ننگریسته اند ( تجربه ) تا برایشان دل هایی پدید آید که با آن به فرجام کفر و شرک بیاندیشند ( عقل و شهود ) یا گوش هایی که با آنها حقایق را بشنوند ؟ و ایمان بیاورند ( وحی ).......» (8)

پس واضح است که اسلام تجربه را در حد یک منبع آگاهی بخش در راه رسیدن به حقیقت می پذیرد ولی آن را تمام آنچه که مورد نیاز شناخت حقیقت است نمی داند بلکه در کنار آن انسان را نیازمند بهره جستن از عقل ، شهود و بالاتر از همه آنها وحی می داند و پذیرفتن وحی به معنای کنار گذاشتن منابع دیگر نیست . بلکه وحی همچون چراغی است که انسان را از به خطا رفتن باز می دارد . پیامبر گرامی اسلام (ص) در این باره می فرماید : « ادراکات حسی لازم است ، اما کافی نیست و قدرت استنباط نمی دهد ، مگر با یک استدلال پایه ای غیر تجربی . همانطور که تاریکی بدون نور شکافته نمی شود . » (9)   

از مجموعه آنچه ذکر شد طبیعی ست نتیجه بگیریم که علوم انسانی در غرب چیزی جز گزاره های تجربی محض نیست و مباحث ایدئولوژیک در آن هیچ جایی ندارد . و به همین دلیل است که هرگاه متفکرین مسلمان سخن از علوم انسانیِ اسلامی همچون روان شناسی اسلامی ، جامعه شناسی اسلامی و .....می زنند ، غرب باوران داخلی در مقابل شان قد علم می کنند و فریاد واعلما سر می دهند و مدعی می شوند هر آنچه در آن گزاره های دینی باشد غیر علمی و مردود است . ولی آیا در واقعیت نیز چنین موضوعی صحت دارد ؟ آیا علوم انسانیِ ترجمه شده غربی تنها گزاره های تجربی اند؟

در حقیقت مترجمین علوم غربی غافل اند از اینکه آنچه در غرب به عنوان علوم انسانی مطرح است نه تنها علوم تجربی محض نیست بلکه سراسر گزاره های ایدئولوژیک مادی است که در لابه لای گزاره های تجربی عرضه شده و به خورد ملت ها ی جهان داده می شود . برای اثبات این امر به دو رشته شاخص در علوم انسانی باز می گردیم .

امروزه چیزی به نام "علم روان شناسی" در دیدگاه جدید به علم در غرب وجود ندارد . آنچه از آن به عنوان علم روان شناسی یاد می شود چیزی جز آمیزه ای از مکاتب گوناگون نیست . مکاتبی که هر کدام نشأت گرفته از یک ایدئولوژی مادی است ، مکاتبی که حتی قابلیت جمع پذیری ندارند و گاهی در مقابل هم دیگر ایستاده اند .

اگر رفتارگرایی را نزدیکترین مکتب به مفهوم علم در غرب در نظر بگیریم ، متوجه خواهیم شد که مبنای تحلیل رفتارگرایان از رفتار آدمی چیزی جز تفسیری مبتنی بر مکتب اصالت سود نیست . به این گزاره ی رفتارگرایان دقت کنید : « عامل اصلی یاد گیری دریافت تقویت مثبت و اجتناب از تنبیه است . » ، این یکی از بنیادی ترین گزاره های پیروان این مکتب روان شناسی است که بر اساس آن اعمال آدمی را وابسته به سودی می دانندکه از آن عمل بر وی حاصل می شود و یا ضرری که  به واسطه ترک آن کار از آن اجتناب می کند؛  و این دقیقا"  همان موضوعی است که در مکتب اصالت سود بدان پرداخته می شود :     « انسان باید در کار خویش همواره نظر به سودی داشته باشد که از آن کار عاید او می گردد ، مشخصه سود نیز لذتی است که به انسان دست می دهد و نفس اماره ی او را راضی می کند . » (10)

جالب تر اینکه رفتار گرایی نشأت گرفته از تفکرات "ویلیام جیمز" است که معتقد است : « پیامبران و متفکرانی که برای مردم مبشر بوده اند و آنان را به جستجوی حقیقت فرا می خوانند ، غافل از این بوده اند که حقیقتی جز سود و فایده وجود ندارد . » و این یکی از گزاره های مهم و بنیادین در پراگماتیسم است .

نمونه دیگر  ، نقل قولی از" فریتز پرلز" (1969 ) بنیانگذار مکتب گشتالت درمانی است که می گوید : « مسئولیت صرفا" ، یعنی مشتاقانه بگوئیم ، « من هستم » و « من همانم که هستم » . (11) پرلز معتقد است ما انسانها به رغم این که قرن ها دوست داریم بدن خود را انکار کنیم ، باید بپذیریم که اصولا" ارگانیزم زیستی هستیم و تمام هدف های روزمره ما بر اساس نیازهای زیستی قراردارند .حتی نقش های اجتماعی مان را نیز برای رسیدن به همین اهداف اختیار می کنیم . واضح است که چنین گزاره هایی مبتنی بر فلسفه اومانیستی است که در آن انسان فقط در برابر خودش مسئول است و نه هیچ کس دیگر .

و شاید واضح ترین ظهور ایدئولوژی در روان شناسی ، مکتب وجود گرایی ( اگز یستانسیالیزم )باشد . امری که خود غربی ها نیز بدان معترفند. "ژان پل سارتر" در این باره می گوید : « اومانیسم در  اگز یستانسیالیزم تمامیت پیدا میکند . » (12)

در باره کاربرد ایدئولوژی های مادی باز هم می توان مثال های متعدد دیگری در مکاتب گوناگون روان شناسی ذکر کرد ،مثل نفوذ تفکر دارونیسم در مکاتب فرویدی و تفکرات نیچه در رویکرد معنا درمانی و نمونه های بسیار دیگر.

اما در مورد جامعه شناسی نیز وضع به همین منوال است . در این باره تنها به ذکر دو مورد بسنده میکنیم . "اگوست کنت" که از آن به عنوان "پدر جامعه شناسی" یاد می شود به گفته ی خود متفکرین غربی پدر "اومانیسم" و "پوزتیو یسم" نیز   می باشد . و آیا "اومانیسم" و "پوزتیویسم" چیزی جز ایدئولوژی های مادی هستند ؟

همچنین نظریه ی داروینیسمِ اجتماعی "هربرت اسپنر" ، جامعه  شناس شهیر انگلیسی؛ همان طور که از اسم این نظریه بر می آید این نظریه بر گرفته از تفکر تکاملی داروین است و آیا "تفکر داروینیسم" تجربی ست یا یک ایدئولوژی مادی؟

پس واضح است که علوم انسانی غرب تنها گزاره های تجربی نیستند ، بلکه بهتر است آنها را مباحث ایدئولوژیک مادی یه علاوه کمی گزاره های تجربی بدانیم . حال سوالی که مطرح می شود این است که چرا غربی ها حق دارند در علوم انسانی از تفکرات ایدیولوژیک خود بهره برده و اندیشه های مادی خود را در قالب علوم انسانی به جهان غالب کنند ولی مسلمانان حق استفاده از تفکرات اسلامی و اوامر وحیانی را در علم ندارند ؟ چرا ما نتوانیم روان شناسی ، جامعه شناسی ، اقتصاد ، مدیریت و حقوق اسلامی داشته باشیم ؟ مگر اسلام نیز یک ایدئولوژی نیست ؟

اگر ما می خواهیم به تولید علم ، آن هم در زمینه علوم انسانی دست یابیم ، چاره ای جز ساختار شکنی علوم غربی نداریم و این آغاز جنبش نرم افزاری است ، آن گاه که با ساختار شکنی انتقادیِ علوم ترجمه شده بر اساس عقل ، تجربه ، نیاز های فرهنگی ، اجتماعی و انسانی خودمان پیش برویم و در این خط شکنی از متدولوژی عقل ، تجربه و وحی در کنار هم استفاده نماییم . و این آغاز راه است...

 

پی نوشت ها :

1-سیر تفکر جدید درجهان و  ایران ، واحد مطالعات و تحقیقات تاریخی و فرهنگی ، تهران ، هلال ، 1382، ص114

2-همان ص117

3- علوم انسانی به چه معنا علم است ؟ ،  سخنرانی دکتر حسن رحیم پور ازغدی ، 1385

4- همان

5- همان

6- نظریه های جامعه شناسی ، دکتر غلام رضا توسلی ، پیام نور ، 1382 ، ص132

7- زمینه روانشناسی هیلگارد ، ریتا. ال اتکینسون و دیگران ، ترجمه براهنی و دیگران ، تهران ، رشد 1382، ج1 ، ص38

8-" افلم یسیروا فی الارض فتکون لهم قلوب یعقلون بها او ءاذان سیعمون بها ...."، سوره مبارکه حج، آیه 46

9-  علوم انسانی به چه معنا علم است ؟ ، سخنرانی دکتر حسن رحیم پور ازغدی ، 1385

10- سیر تفکر جدید در ایران و جهان ، ص 120

11- نظریه های روان درمانی / جیمز.او پروچسکا ، جان.سی نور کراس ، ترجمه یحیی سید محمدی ، تهران ، رشد ، 1385، ص226

12- همان ص 89   



نویسنده » پیوندی » ساعت 2:48 عصر روز پنج شنبه 89 بهمن 14